اولین قدم ها
چند روزی بود که سه،چهار قدمی رو تنهایی راه میرفتی البته با ترس و لرز... حالا تقریبا دو روزه که کامل راه افتادی... خیلی بامزه است راه رفتنت،باید تمرکز کنی که یه وقت نیفتی، حالا وقتی دارم کار میکنم میبینم یه جوجو فسقلی کنارم وایستاده و دنبالم راه میره ، منم باید مواظب باشم نخورم بهش... البته چون راه رفتنت احتیاج به تمرین داره تو این دو روز چند بار محکم خوردی زمین و دست وپات مجروج شده!!! اما خوب تا نخوری زمین که راه رفتن یاد نمیگیری... راستی دیشب رفتیم سینما فیلم " من مادر هستم " رو دیدیم... خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم و کلی گریه کردم... از دیشب تا حالا هم یه بغضی گلومو گرفته ، خدایا چقدر مادر بودن سخته... یه مادر بچه اش رو هر جور که باشه دوس...
نویسنده :
شیما
18:40